سایه بان روشنی

دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است

 

 

وقتی یه دختری یه پسری رو دوست داره هیچ کسی از این موضوع خبر

 

نداره به جز خود دختره

 

 

ولی وقتی یه پسری عاشق یه دختری میشه همه ازین موضوع خبر

 

دارن به جز خود دختره

 

.

 

.

 

.

 

دقت کردین !؟

 

 

دل میگه آره، تجربه میگه خفه…!

 

.

 

.

 

یکی از چالش های بزرگی که در کودکی فراروی ِ من بودُ باهاش درگیر

بودم

 

 

این بود که چه جوری “فریبرز عرب‌نیا” و “ابوالفضل پور‌عرب” رُ از هم

 

تفکیک کنم !!!

 

.

 

.

دقت کردین ؟

 

 

 

بعضی ترانه ها برای تست کردن دکمه Next ساخته می شن …!!!

 

 

 

 

 

تا حالا دقت کردین وقتی

 

 

سوهان

 

 

 

میخوری ۹۵%ش

 

 

میره لای دندونات و فقط ۵%ش نصیب معدت میشه؟!!!

 

.

 

.

 

رانندگی :

 

اینایی که وقتی میشینن تو ماشین حاضرن ۴۵ دقیقه کمربند ایمنی رو

 

بگیرن تو دستشون

 

 

ولی این کمربند رو نبندن

 

 

کلا آدمای صبورین !

 

.

 

.

 

تا حالا دقت کردین همـیشـه دَنـده ماشیـن خــــوب جـا مــــی خــــوره

 

 

اِلـا موقعــــی کـه بابات کِنــــارتِ :|

 

.

 

.

 

همه پیرزنا مث برف پاک کن میرقصن ؟؟؟ یا مادر بزرگ من اینجوریه فقط ؟

 

مسوولان رسیدگی کنید لطفا !!!

 

.

 

.

 

ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﺮﺍﻧﺴلﺕ ﺭﻭ ﺟﺎﯼ۱۴۴، ﺑﺎ ۱۴۱ ﺷﺎﺭﮊ ﮐﻨﯽ …

 

.

 

.

 

ترجیح میدهم در نوشتن اسمس باشم و به درس خواندن فکر کنم

 

 

تا اینکه در حال درس خواندن باشم و به راد اس ام اس فکر کنم !

 

 

(یکی از فامیل های دور دکتر شریعتی)

 

.

 

.

 

پسر یه اشتباه میکنه


دختر سرش داد میزنه


پسر بعد معذرت خواهی میکنه

 

 

دختر یه اشتباهی میکنه


پسر سرش داد میزنه


دختر میزنه زیر گریه

 

 

بازم پسر معذرت خواهی میکنه:)

 

.

 

.

 

حرف دل !

 

 

لعنت بر پدر و مادر کسی که دگمه ی (،) و( ریال) رو تو کیبورد کنار هم

 

قرار داد !

 

 

.

 

.

 

دختران از آنچه در دانشگاه می بینید ، زشت تر هستند .

 

 

دقت کنید از ما گفتن بود!

 
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزیزم،
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دخترجدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو ...رو بگیرم.من احساسات واقعی رو با نازنین پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما میدونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ،لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون ...

 

 


حامله است. نازنین به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون.
ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. نازنین چشمان من رو به روی حقیقت بازکرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون میکاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و نازنین بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 21 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز،مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت روببینی.
با عشق، پسرت،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پاورقی:
پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه علی.فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن

 


نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:27 توسط parisa|

            

     به نام عشق زیباترین دروغ دنیا

         هیچ لحظه ای دردناک ترازان نیست که انسان مجبور

 

    باشدبرای همیشه از کسی که باتمام وجود دوست اش

     داشت جداشود

        اری این اغاز

                         دوست داشتن است

      گرچه پایان

              راه نا پیداست

                         من دگربه پایان نیندیشم که

                                                 همین دوست داشتن زیباست

 

 
 
 
 
 

 

 

 

 

 

 

 

 

یکی محبت می کند ویکی ناز می کند

              اونی که ناز می کندهمیشه میبینه ولی

                       اونی که محبت می کنه همیشه تنهای تنهاست

 

 

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 9:42 توسط parisa|

 

استادى از شاگردانش پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد مي‌زنيم؟

چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند مي‌کنند و سر هم داد مي‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و يکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست مي‌دهيم.

استاد پرسيد: اينکه آرامشمان را از دست مي‌دهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد مي‌زنيم؟

آيا نمي‌توان با صداى ملايم صحبت کرد؟

چرا هنگامى که خشمگين هستيم داد مي‌زنيم؟

شاگردان هر کدام جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى هيچکدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام استاد چنين توضيح داد: هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلب‌هايشان از يکديگر فاصله مي‌گيرد.

آن‌ها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.

هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آن‌ها بايد صدايشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسيد: هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى مي‌افتد؟

آن‌ها سر هم داد نمي‌زنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت مي‌کنند.

چرا؟ چون قلب‌هايشان خيلى به هم نزديک است.

فاصله قلب‌هاشان بسيار کم است .

استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى مي‌افتد؟

آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمي‌زنند و فقط در گوش هم نجوا مي‌کنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر مي‌شود.

سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بي‌نياز مي‌شوند و فقط به يکديگر نگاه مي‌کنند.

اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصله‌اى بين قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:48 توسط parisa|

 

غمگین دیدارم ...

ببین غمگین،

 

ببین دلتنگ دیدارم...

 

ببین

 

خوابم نمی آید،

 

بیدارم...

 

نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:

 

تورا بیش از همه کس دوست میدارم
 

 


شانه هایت ...

سر بروی شانه های مهربانت میگذارم

 

عقده ی دل میگشایم

 

گریه ی بی اختیارم

 

از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم

 

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
 

 


نگاه ...

نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم

 

ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد

 

به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم

 

ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند
 

 


کاشکی ...

اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم...

 

هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم...

 

هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره...

 

هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...

 

 

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:17 توسط parisa|

 

 

یک

 پنجره برای دیدن


یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن


یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی


در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد


و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ


یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را


از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم


سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد


و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا


خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد


یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت


*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*


*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*


*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*


*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*


*ـــــــــــــــــــــــــــــ*


*ــــــــــــــــ*


*ــــــ*


*

 

 

                                            

 

 


نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:56 توسط parisa|

 

می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد

 

در دایره حضورش تو را به من نشان دهد

 

می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم

 

هر وقت دلم هوای تو را کرد

 

عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند

 

می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم

 

که هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند قایق احساس مرا بشکنند

 

دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد

 

می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند

 

پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند

 

عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند....

 

نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:51 توسط parisa|

 

نامه ای از ویکتور هوگو ...

قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی

و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد

و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد

و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ......

اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار ........

برخی نادوست و برخی دوستدار ...........

که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،

برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی......

نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ،

که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد.....

تا که زیاده به خود غره نشوی .

و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری .....

تا در لحظات سخت ،

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،

همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .

همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،

نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ........

چون این کار ساده ای است ،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند .....

و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوارم اگر جوان هستی ،

خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی......

و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی ،

و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی...........

چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است

بگذاریم در ما جریان یابد.

امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک

سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.....

چراکه به این طریق ، احساس زیبایی خواهی یافت....

به رایگان......

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی .....

هر چند خرد بوده باشد .....

و با روییدنش همراه شوی ،

تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.....

و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :

" این مال من است " ،

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است !

و در پایان ، اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....

و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی ،

که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،

باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...

اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد ،

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...


نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:27 توسط parisa|


آخرين مطالب
» يك رنگ و هزار رنگ
» دختر دانشجو
» ســــوز پـــنــج شـــنــبــه هــا
» دادگــــــاه عـــشـــــق
» سرنوشت
» آیا میدانستید ؟؟؟؟؟
» چیزای جالب حتما ببینید........!!!
» عشق............
» چرا وقتی عصبانی هستیم داد میزنیم؟؟؟؟
» شعر !!!!!!!
» پنجره !
» عهد !
» نامه ای از ویکتور هوگو